بشر بن سلیمان گوید: به آن خاتون عرض کردم: چطور شد که در میان اسیران افتادى؟!
فرمود: شبى حسن بن على(علیهما السلام) به من فرمود: جدّت فلان روز براى نبرد با مسلمانان، سپاهى روانه خواهد نمود، و در فلان روز نیز گروه دیگرى را به دنبال آنها خواهد فرستاد، تو باید به شکل ناشناس، در شکل و لباس خدمه، همراه گروهى از کنیزان از فلان راه خود را به آنان برسانى.
من نیز چنین نمودم، از همان مسیر آمدیم تا به پیشقراولان سپاه اسلام برخورد نمودیم و کار من به اینجا که مى بینى کشید، و کسى از آنها نفهمید که من دختر پادشاه روم هستم. اکنون تو تنها کسى هستى که از راز من آگاهى.
سرانجام من اسیر شدم و در سهم غنیمت پیرمردى قرار گرفتم، او نامم را پرسید. من آن را پنهان کردم، و گفتم: نرجس هستم.
او گفت: این اسم معمولا اسم کنیزان است.
بشر بن سلیمان گوید: دوباره عرض کردم: جاى بسى شگفت است که شما رومى هستید و به زبان عربى تکلّم مى نمایید!
فرمود: آرى! جدّم در تربیت من تلاش فراوان مى نمود تا من آداب بزرگان بیاموزم; به همین خاطر زنى را که چندین زبان مى دانست براى تعلیم من معیّن نمود. او هر صبح و شب نزد من مى آمد و من از او زبان عربى مى آموختم تا این که با ممارست فراوان به خوبى آن را آموختم.
بشر گوید: او را به سامرا منتقل نمودم، و به خدمت امام هادى(علیه السلام)شرفیاب شدم. حضرت فرمود: ]اى ملیکه![ عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرف محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت او را چگونه دیدى؟
عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! چگونه وصف کنم چیزى را که شما از من بدان داناترید؟
امام(علیه السلام) فرمود: من مى خواهم شایسته مقامت با تو رفتار کنم. بین این دو یکى را انتخاب کن، آیا دوست دارى ده هزار دینار به تو دهم و یا مژده شرافت ابدى را؟
عرض کرد: مژده فرزندى به من بدهید.
امام(علیه السلام) فرمود: بشارت مى دهم تو را به فرزندى که شرق و غرب دنیا را تسخیر کند، و زمین را ـ آنگاه که از ظلم و جور انباشته شده باشد ـ پر از عدل و داد نماید.
عرض کرد: از چه کسى؟
فرمود: از همان شخصى که پیامبر اسلام محمّد مصطفى(صلى الله علیه وآله وسلم)در فلان شب و فلان ماه و فلان سال، در سرزمین روم تو را به عقد او در آورد. آن شب حضرت مسیح(علیه السلام) و وصى او شمعون، تو را به چه کسى تزویج نمودند؟
عرض کرد: به فرزند شما ابا محمّد حسن بن على(علیه السلام).
فرمودند: آیا او را مى شناسى؟ عرض کرد: از آن شبى که به دست سیده زنان، فاطمه زهرا(علیها السلام) مسلمان شدم، شبى نبوده است که او را ملاقات نکرده باشم.
آنگاه مولاى مان امام هادى(علیه السلام)فرمود: اى کافور! به خواهرم حکیمه بگو به نزد ما بیاید.
هنگامى که آن بانو ـ حکیمه خاتون ـ به خدمت امام(علیه السلام) مشرّف شد، حضرت فرمود: این همان زنى است که گفته بودم.
حکیمه خاتون او را مدتى طولانى در آغوش کشید، و از دیدار او بسیار شادمان شد.
آنگاه حضرت فرمود: او را به خانه خود ببر و واجبات دین و آداب زندگى را به او بیاموز که او همسر ابامحمّد و مادر قائم آل محمّد ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مى باشد